بازدید امروز : 99
بازدید دیروز : 144
کل بازدید : 363336
کل یادداشتها ها : 1747
دکتر بخشعلی اعیادی در دی ماه سال 1334 در محلّه «غریبان» اردبیل، در خانواده ای متدیّن چشم به جهان گشود تا با تولّد خویش در روزهای سرد زمستان، گرما بخش محفل خانواده باشد.
او سومین فرزند خانواده محسوب می شد و پیش از او، این خانواده صاحب یک فرزند دختر و یک پسر نیز شده بود .
پدرش «عبدالوهاب»، مردی مؤمن و سخت کوش بود که در خانواده ای کشاورز به دنیا آمده و بعدهابا استخدام در ژاندارمری، به کسوت نظامی درآمده بود.
ویژگی شغلش ایجاب می کرد تا سالهای زیادی از دوران خدمت در نظام، همراه با خانواده اش در نقاط مختلف کشور، از جمله در «تربت حیدریه» خراسان زندگی کند. وی پس از بازنشستگی، دوباره به سرزمین اجدادی خویش بازگشت و به شغل کشاورزی روی آورد.
مادرش «فاطمه خانم» زنی نیک سیرت و صبور بود که با وجود همه سختی های زندگی، مخصوصاً مهاجرت های متعدد به شهرهای مختلف کشور، فداکارانه در کنار همسرش در اداره زندگی و تربیت فرزندان تلاش می کرد که نتیجهی آن، تربیت چندین پزشک از همین خانواده در سال های بعد بود .
دوران کودکی بخشعلی در کوران مشکلات و سختی های زندگی سپری شد، امّا هیچکدام از آنها نتوانست در عزم جدّی او برای تحصیل و رشد و پیشرفت مانعی اساسی ایجاد کند.
وی که در طول دوران تحصیل، در کنار درس و مدرسه، از کار و کوشش نیز غافل نبود، در سنین نوجوانی شب تا صبح به همراه پدر در مزرعه کشاورزی، آبیاری می کرد و صبح با چشمان خواب آلود و تن خسته، در کلاس درس حاضر می شد و جالب آنکه همه این سختی ها و فشارها، انگیزه او را برای ادامه تحصیل و موفّقیّت بیشتر می کرد و او هر سال به عنوان شاگرد ممتاز مدرسه به تحصیلاتش ادامه می داد .
تلاش های شبانه روزی او سرانجام نتیجه داد و در سال هایی که فقط فرزندان خانواده های متموّل و اعیانی شهر می توانستند در رشته پزشکی پذیرفته شوند، بخشعلی بعد از اخذ مدرک دیپلم تجربی، با معدّل ممتاز، برای اوّلین بار از خانواده ای محروم در محلّهی فقیرنشین، توانست در کنار تنی چند از فرزندان بزرگان و اعیان شهر، در رشته پزشکی در دانشگاه تبریز (آذرآبادگان سابق) پذیرفته شود .
بخشعلی، از سال 1354 وارد دانشگاه تبریز شد و با جدیّت هرچه تمامتر در رشته مورد علاقه اش مشغول تحصیل شد. با وجود آنکه او همچنان در کنار تحصیل، از کار در مزرعه و فعّالیّت های دیگر غافل نبود، امّا معدّلش در هر ترم، «الف»، یعنی بالاترین نمره بود .
ورود به دانشگاه برای بخشعلی، دروازه ای بود که او را به دنیای دیگری متصل می کرد و رفته رفته او را با حقایق تلخ جامعه و تحوّلات و مسائل سیاسی کشور آشنا می نمود. سال های حضور او در دانشگاه تبریز، یعنی از سال 1354 تا 1357 مقارن با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم و مخصوصاً تشدید فعّالیّت های جنبش دانشجویی در انقلاب بود .
از میان احزاب و جریانات مختلف جنبش دانشجویی همچون سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و سازمان چریک های فدایی خلق و... که عموماً با اهداف مارکسیستی مبارزه میک ردند، بخشعلی به خاطر ریشه های عمیق مذهبی و اعتقادی، و با مطالعات عمیقی که در آثار دکتر شریعتی و شهید مطهّری انجام می داد، با تمایل به گروه های مذهبی و اسلامی، دل در گرو آرمان های امام خمینی (ره) بست و به عنوان یک نیروی مذهبی، وارد فعّالیّت های مبارزاتی شد و به خاطر فعّالیّت هایی که در مناسبت های مختلف در دانشگاه علیه رژیم شاه انجام داد، چندین نوبت دستگیر و بازداشت شد.
سرانجام با تشدید قیام عمومی مردم علیه رژیم شاه و تعطیلی دانشگاهها، او نیز به اردبیل بازگشت و فعّالیّت های مبارزاتی خود را همراه با انقلابیون زادگاهش ادامه داد .
وی بعداز حضور در اردبیل، با توجّه به چند سال تحصیل در رشته پزشکی، علاوه بر شرکت در مبارزات و تظاهرات و راهپیمایی ها، از کمک به مجروحان انقلابی نیز غافل نمی شد و بعد از هر تظاهرات، سری به بیمارستان های شهر میزد و به امداد و یاری مجروحان می پرداخت.
او در حین مبارزات روز نهم دی ماه سال 1357 در اردبیل، بعد از خروج از بیمارستان، بر اثر اصابت گلوله مزدوران شاه، به جمع شهدای انقلاب اسلامی پیوست.
شهید انقلاب
«روز نهم دی ماه سال 1357، یکی از روزهای خونین در شهر اردبیل بود. در این روز، چندین نفر از مردم به وسیله نیروهای رژیم شاه در تظاهرات به شهادت رسیده و عده زیادی نیز مجروح شدند. بخشعلی، صبح همان روز، دوشادوش مردم در تظاهرات حاضر شد و به هنگام ظهر، با آگاهی از تعداد زیاد مجروحان که به بیمارستان فاطمی منتقل شده بودند، به طرف بیمارستان شتافت و با وجود حکومت نظامی و ممنوعیّت تردد، با سختی فراوان خودش را به بیمارستان فاطمی (شیر و خورشید سابق) رساند و ساعتها با جان و دل به مداوای مجروحان پرداخت.
بعد از پایان کار، در حدود ساعت 3 بعداز ظهر، با تنی خسته و رنجور، راهی خانه شد. در طول مسیر، یکی از دوستانش را دید و از طریق او مطلّع شد که دوست دانشجویش، «نورالدّین جهانجوی» در تظاهرات آن روز زخمی شده، نیاز فوری به گروه خونیo منفی دارد. او دوباره به بیمارستان بازگشت و با وجود آنکه بیمارستان به وسیله مزدوران شاه، محاصره شده بود و اجازه تردد داده نمی شد، امّا او با زحمت و تلاش فراوان وارد شد و به دوستِ مجروحش خون اهدا نمود.
او ساعاتی پس از اهدای خون، از بیمارستان خارج شد و به طرف خانه حرکت نمود. در مسیر بازگشت، در خیابان «نائبی» اردبیل، مورد اصابت گلوله عوامل رژیم شاه قرار گرفت و لحظاتی بعد، در بیمارستان فاطمی، در کنار دوست دانشجویش، نورالدّین جهانجوی و سایر مجروحانی که ساعتی پیش مشغول مداوایشان بود و شاید جان عدّه ای از آنها را هم از مرگ نجات داده بود، به شهادت رسید