بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 51
کل بازدید : 366668
کل یادداشتها ها : 1747
چنان جمال دل آرا و طلعتی زیبا داشت که او را ماه بنی هاشم میگفتند و چندان جسیم و بلند بالا بود که بر پشت اسب قوی و فربه بر نشستی پای مبارکش بر زمین می کشیدی.
او را از مادر و پدر سه برادر بود که هیچکدام را فرزند نبود. ابوالفضل علیه السلام اول ایشان را به جنگ فرستاد تا کشته ایشان را به بیند و ادراک اجر مصائب ایشان فرماید. پس از شهادت ایشان به نحوی که ذکر شد.
بعضی از ارباب مقاتل گفتهاند که چون آن جناب تنهائی برادر خود را دید به خدمت برادر آمده عرض کرد ای برادر آیا رخصت میفرمائی که جان خود را فدای تو گردانم؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گریه آمد و گریه سختی نمود، پس فرمود ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کس با من نماند.
ابوالفضل علیه السلام عرض کرد سینهام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشته ام و اراده کرده ام که از این جماعت منافقین خونخواهی خود کنم.
حضرت فرمود پس الحال که عازم سفر آخر گریده ای، پس طلب کن از برای این کودکان کمی از آب، پس حضرت عباس عَلَیْه السًَلام حرکت فرمود و در برابر صفوف لشکر ایستاد و لوای نصیحت و موعظت افراشته و هر چه توانست پند و نصیحت کرد و کلمات آن بزر گوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نکرد.
لاجرم حضرت عباس عَلَیْه السًَلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشکر دید به عرض برادر رسانید.
کودکان این بدانستند بنالیدند و ندای العطش العطش در آوردند، جناب عباس عَلَیْه السًَلام بی تابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشگی برداشت و آهنگ فرات نمود شاید که آبی به دست آورد.
پس چهار هزار تن که مو کل بر شریعة فرات بودند دور آن جناب را احاطه کردند و تیرها به چلة کمان نهاده و به جناب او انداختند، جناب عباس عَلَیْه السًَلام که از پستان شجاعت شیر مکیده چون شیر شمیده بر ایشان حمله کرد و زجز خواند:
نَفْسی لِنَفْس الًمُصطَفَی الطُّهرْوَقا
وَ لا اَخافُ الشَّرَ یَوْمَ الْمُلْتَقی
حَتّی اُورای فِی الْمَصالیتِلِقا
اِنّی اَنَا الْعّباسُ اَغْدُوا بِالسَّقا
خداوند عمویم عباس بن على را رحمت کند؛ به تحقیق که ایثار و جانبازى کرد،
جنگ نمایانى نمود و خود را فداى برادرش ساخت تا اینکه دستانش قطع شد.
خداوند در برابر این فداکارى به سان عمویش جعفر طیّار دو بال به او عنایت کرد
تا به یارى آنها همراه ملایکه در بهشت پرواز کند.
همانا عباس نزد خداوند تبارک و تعالى مقامى دارد که جمیع شهدا،
در روز قیامت، بر او غبطه مى خورند و رسیدن به آن مقام را آرزو مى کنند
بطل العلقمى، ج 2، ص 108 – 109؛
خصال صدوق، ج 1، ص 68؛
بحارالانوار، ج 22، ص 274 .
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل
تو از آب می آمدی مشک بردش
و من در تو غرق تماشا اباالفضل
اگر دست می داد، دل می بریدم
به دست تو از هردو دنیا اباالفضل
دل از کودکی از فرات آب می خورد
وتکلیف شب ، آب ، بابا ،اباالفضل
تو لب تشنه پرپر شدی ، شبنم اشک
به پای تو می ریزم اما ابا الفضل
فدک مادری می کند کربلا را
غریبی، تو هم مثل زهرا، اباالفضل!
تو را هر که دارد ز غم بی نیاز است
وفا بعد از این نیست تنها اباالفضل
تو با غیرت وآب و دست بریده
قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل
ابوالقاسم حسینجانی