بازدید امروز : 101
بازدید دیروز : 152
کل بازدید : 371075
کل یادداشتها ها : 1747
فرزاد، تنها قربانی سبکسریهای صدام حسین نبود.
هیچکس نمیداند حمایت همهجانبهی دولت «مارگارت تاچر» از رژیم صدام حسین در جنگ ایران و عراق چرا به کینهای تمامنشدنی در قلب رئیس رژیم بعث تبدیل شد. کینهای که به اعدام «فرزاد بازفت» خبرنگار انگلیسی ایرانیالاصل در عراق منجر شد. در طول سالیان گذشته درخصوص این خبرنگار گمانهزنیهای متعددی مطرح شدهاست.
از جاسوسی برای اسرائیل تا تلاش برای افشای استفاده رژیم بعث از سلاحهای شیمیایی در عراق. با این نوشتار سعی داریم فعالیت و سرانجام اعدام پرشائبه این خبرنگار را به بررسی بنشینیم.
از خاک ایران تا قلب انگلیس
گرچه فرزاد بازفت یکی از خبرسازترین خبرنگاران در دهههای اخیر است، اما هنوز اطلاعات صددرصدی و تائید شدهای از وی در دست نیست. برخی رسانههای غربی مانند گاردین، تلگراف، بیبیسی، نیویورکتایمز و... در خصوص او مطالبی را منتشر کردهاند و در مطالب خود نیز به اسناد مختلفی، استناد کردهاند. بخش «بازفت» مربوط به شهرستان کوهرنگ در چهارمحالوبختیاری است، اما گفته میشود که وی در سال 1958 (1337) میلادی در آبادان متولد شدهاست. به دلایل نامشخص در 16 سالگی و در حدود 1354 برای ادامهی زندگی به بریتانیا مهاجرت میکند و تحصیلات خود را ادامه میدهد تا اینکه به عنوان یک روزنامهنگار آزاد شروع به فعالیت کرده و پس از مدتی به عنوان خبرنگار رسمی در روزنامهی «آبزرور» کارش را ادامه میدهد، در حالی که مقالات وی صرفا تحولات حوزهی خاورمیانه و بهخصوص جنگ ایران و عراق را دربرمیگرفت. بازفت، چندی بعد به یک تحلیلگر و کارشناس حرفهای مبدل شد. تعلق عجیب وی به رسانههای انگلیسی برکسی پوشیده نبود.
«جان سیمپسون»، سردبیر بخش جهانی بیبیسی در کتاب Strange Places دربارهی «بازفت» اینچنین میگوید: «اوایل 1980 (1359) با یک جوان ایرانی که به نظر باهوش میآمد، در یک مهمانی آشنا شدم. او نسبت به گزارشهای من دربارهی ایران اظهار لطف کرد و معلوم شد که خواهان گرفتن شغلی در بیبیسی است. بعدها او به من تلفن میکرد و به من اطلاعاتی جسته گریخته دربارهی ایران میداد که معمولا صحیح بود. گاهی به او مبالغی برای کارش پرداخت میکردم. او به جای بیبیسی به (روزنامهی) آبرزور رفت. آشکار بود که در آبزرور نیز به او اعتماد زیادی نداشتند، زیرا گرچه کارهای او را گهگاه چاپ میکردند اما به او شغل دائم ندادند. فرزاد بازفت بیچاره همیشه احساس میکرد که باید سختتر بکوشد و کمی جلوتر (از دیگران باشد) تا بتواند توجه کسانی را که با آنها کار میکرد، جلب کند. به همین دلیل به عراق رفت. به عنوان یک ایرانی که کشورش در جنگی سبعانه از سال 1980 تا 1988 (1359 تا 1367) با عراق جنگیده بود، این کاری خطرناک بود. بهویژه آنکه یک گذرنامهی موقت بریتانیایی بیشتر نداشت. او بین سالهای 1987 تا 1989 (1367 تا 1368)پنج بار به عراق سفر کرد.
آخرین بار سپتامبر 1989(شهریور 1368) بود. روزی که او لندن را ترک کرد، خبرهایی درز کرد که ماه قبل انفجار عظیمی در کارخانهی تولید تسلیحات رژیم بعث در القعقع در نزدیکی شهر حله در 90 کیلومتری بغداد روی داده است.»
فرزاد؛ کنجکاوی یا جاسوسی
کنجکاویهای بازفت ناشی از هر انگیزهای که باشد، اما او را در جهت افشای موجودیت سلاحهای کشتار جمعی در عراق رهنمون میکرد. برخی گمانهزنیها حاکی از آن است که وی جاسوس انگلیس و رژیمصهیونیستی در عراق بود و تنها به جمعآوری آن دسته از اطلاعاتی میپرداخت که طرفهای مذکور به آن نیاز دارند. برخی دیگر مانند خود او معتقدند که صرفا برای کنجکاوی و فعالیت خبری، دست به این اقدامات زدهاست. در آگوست 1989 (مرداد1368) انفجاری بزرگ در کارخانهی تولید تسلیحات بهوقوع میپیوندد. به گفتهی مسئولان رژیم بعث، 17 نفر و بنابر اظهارات دیگر حدود 700 نفر بر اثر این انفجار جان خود را از دست میدهند. همین موضوع نظر فرزاد بازفت را به خود جلب میکند و بعد از آشنایی با یک پرستار زامبیایی ساکن بغداد به نام دافنه پریش به محل وقوع حادثه میرود. اظهارنظرهای متفاوتی درخصوص نحوهی حضور او در منطقهی حادثه وجود دارد.
جان سیمپسون معتقد است: «در آنجا هیچ چیز پنهانی وجود نداشت. او از یک وزیر عراقی و وزارت اطلاعات برای رفتن به آنجا کمک خواست و در یک مکالمهی تلفنی با آبزرور از خطی که کاملا کنترل میشد، گفت که چه کار میخواهد بکند. این یک قمار بود و البته قمار در طبیعت بازفت بود.» اما برخی دیگر از حضور پنهانی وی سخن میگویند که طی دو مرحله صورت گرفت. در هرحال او همراه دافنه پریش درحالی که قصد بازگشت به انگلستان را داشت، توسط ماموران رژیم بعث در فرودگاه دستگیر شد، در حالی که در چمدان وی نمونههایی از آثار باقی مانده ناشی از انفجار کشف شد.
اعتراف با طعم شکنجه
برابر گزارش منتشر شده در روزنامه گاردین، کاظم عسکر، افسر اطلاعاتی رژیم بعث بازجویی پروندهی فرزاد بازفت را عهدهدار میشود. سرانجام پس از تحمل شش ماه حبس و بعد از اینکه فرزاد بازفت تحت شکنجهی شدید نیروهای اطلاعاتی رژیم بعث قرار میگیرد، به جاسوسی برای انگلیس و رژیم صهیونیستی اعتراف میکند.
جان سمپسون در بخش دیگری از کتاب خود میگوید: «او شکنجه شد و بالاخره به هر چه آنها میخواستند اعتراف کرد، بهویژه به جاسوسی برای بریتانیاییها و اسرائیلیها. خانم پریش از اعتراف سر باز زد، برای اینکه او هیچ کار اشتباهی انجام نداده بود. وقتی مقامهای عراقی آنها را با هم روبهرو کردند، فرزاد سعی کرد پریش را قانع به اعتراف کند. فرزاد به او گفته بود این باعث رهاییاش میشود. البته اینطور نبود. اعتراف فقط به این معنا بود که عراقیها زمینهای (و بهانهای) برای اعدام فرزاد یافتند. در محاکمهی آنها، فرزاد به مرگ محکوم شد و خانم پریش به 15 سال حبس.»
فرزاد بیگناه بود؟!
سرانجام صبح 15 مارس 1990 (24 اسفند 1368) و رأس ساعت 6:30دقیقه به دستور شخص صدام حسین، فرزاد بازفت اعدام شد. براساس گزارش گاردین و براساس یک فایل صوتی، صدام حسین خطاب به مارگارت تاچر میگوید: «آیا آنها ما را دستکم گرفتهاند؟ بعد از اینکه در این هشت سال (جنگ ایران و عراق) این همه خسارت به ما وارد شد؟ بریتانیا هنوز ما را خوب نشناخته. تاچر برای ما یک پیام فرستاد و ماهم به او یک جواب خوب میدهیم.»
اعدامی که در نتیجه یک دادگاه یکروزه و پشت درهای بسته برگزار شد و هیچ حق اعتراضی نسبت به حکم صادره وجود نداشت. با همه این تفاسیر، افسر اطلاعاتی پروندهی فرزاد بازفت در سال 2003 دست به یک اعتراف بزرگ زد؛ «من بارها درخصوص بیگناهی فرزاد به صدام هشدار دادم. او با اطلاع ما به منطقهی انفجار رفته بود. فرزاد بازفت، بیگناه بود.»