طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:2 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
سید محمد حسن قاضی داستان را چنین تعریف کردند که: ما یک مادری داشتیم، خدا بیامرزدش، کفش هایمان را که
می کندیم می رفـتیم توی کوچه بازی می کردیم، مادر می گفـت نروید، پا برهنه می دوید توی کوچه، بازی می کنید و می آیید
داخل رختخواب می خوابید و رختخواب کثیف می شود. مرحوم قاضی می گفـت: نه، بروید چه اشکالی دارد و این همیشه یک
گفـتگویی در خانه ما بود، که قاضی می گفـت بگذار بروند بازی کنند و مادر می گفـت: که این طوری رختخواب ها کثیف
می شود. یکی از روزها که وقت مغرب بود، مادر نشسته بود رو به قبله و مهیای نماز مغرب و عشاء بود، من هم وارد
خانه شدم، از مکتب می آمدم، کفش ها را از پا کندم که بروم کوچه بازی کنم. مادر گفـت: محمد رفـتی! عقرب بیاد پایت
را بزند! ما گوش ندادیم و رفـتیم و همین که پایم را گذاشتم توی کوچه، یک عقرب پایـم را زد.
بعد من آمدم خانه گریه کردم. یکدفعه آقای قاضی آمد و گفـت: محمد چی شده؟ خواهری دارم که دو سال از من بزرگتر است و
الان در مشهد ساکن است، او آمد و گفـت: مادر گفـت نرو تو کوچه، محمد گوش نداد، رفـت و عقرب پایش را نیش زد! آقای
قاضی به مادر گفـت: تو بچه را نفرین کردی؟ حالا که این است من هم این کار را می کنم، انگشت دوم پایم را فشار داد و
خوب شد!
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:53 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
سید محمد حسن قاضی پسر آقای قاضی می گوید: یک بار پشت سر آقای قاضی حرکت می کردم، آن وقت خیلی جوان بودم،
یک آشیخی آمد پیش آقای قاضی و گفـت: از کجا معلوم حرف های تو درست است، من می خواهم از خود حضرت ولی
عصر(عج) بشنوم. فرمودند: خب برویم. ناگهان دیدم آثاری از شهر نیست و در بیابانی قدم می زنیم. از دور یک بلندی را
دیدم که یک عده ای می آیند و می روند. آن جا که رسیدیم، آن شیخ پشیمان شد و گفـت: نه من نمی خواهم. مرا برگردان.
آقای قاضی گفـت: توخودت اصرار داشتی برویم و ببینیم. شیخ گفـت: نه نمی خواهم و برگشتیم. دیدم همان مکان و همان
کوچه و همان شهر هستیم.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:47 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
استاد مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ابوالفضل نجفى خوانسارى فرمودند:
شبى همراه با چند تن از تربیت شدگان استاد(حاج سید على قاضى (ره)، در معیت استاد، به مسجد کوفه براى عبادت و مناجات و راز و نیاز رفـتیم.
در کنار استاد به عبادت مشغول شدیم و با خدا به راز و نیاز پرداختیم. پس از پایان کار چون آماده بیرون رفـتن از
مسجد شدیم، ناگهان مارى بسیار خطرناک و وحشت زا نزدیک جمع ما حاضر شد.
جمع دوستان به جز استاد که در آرامشى عجیب قرارداشت به وحشت افـتادند و در ترسى سخت فرو رفـتند; استاد، با همان
آرامش و طمأنینه مخصوص به خود رو به مار کردند و گفـتند: اى مار بمیر. مار چون چوبى خشک، بى جان و بى حرکت
برجاى ماند و ما هم با آرامشى که به دست آوردیم به طرف بیرون مسجد حرکت کردیم.
چون چند قدم دور شدیم یکى از دوستان براى اطمینان یافـتن از این واقعه که آیا مار در حقیقت با خطاب استاد مرده یا نه
به عقب برگشت و با پاى خود به مار زد و مار را در حقیقت مرده یافـت، سپس به جمع ما پیوست و همه راه خود را به سوى
نجف ادامه دادیم، ناگهان استاد رو به آن شخص کرد و فرمود: مار با خطاب من بى جان شد، لازم نبود شما به عقب برگردید
و از این واقعه تفحص کنید و مرا امتحان نمایید!
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:38 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
آیت الله قاضی فرمودند: «چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود،
چنان که هر وقت می خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد
و خداوند به من منت گذاشت که چشمم بی اختیار روی هم می آمد و آن مشقت از من رفـته بود.»
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:36 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
این داستان را حاج جواد سهلانی نقل کرده که مرحوم قاضی می گفـت: مدتی بود که
ناراحتی فکری برایم پیش آمده بود. غروب می رفـتم مسجد سهله و نماز
مغرب و عشا را می خواندم و به مسجد کوفه بر می گشتم. من وقـتی خواستم از
مسجد سهله بیرون بیایم، یک نفر از ملازمین مسجد مرا صدا کرد که: آقا! آقا
نرو، ولی من اعتنا نکردم و رفـتم. ده، بیست قدم که از مسجد دور شدم هوا طوفانی
شد، به طوری که دیگر جایی را نمی دیدم. برای همین داخل یک چاله
عمیقی افـتادم. خیلی وحشت مرا گرفـته بود. ترس از مار و عقرب و حیوانات. همان
لحظه حس کردم کسی به من گفـت: چی شد؟ از چی می ترسی؟ تو که
چیزیت نیست، تو که خوبی. وقتی طوریت شد آن وقت فکرش را بکن! آرام شدم. تیمم
کردم و وظایف قبل از خوابم را انجام دادم و همان جا عبا را کشیدم سرم
خوابیدم، چه خوابی، خوابی خوشمزه! نزدیکی های اذان قطرات باران روی عبایم ریخت
و بیدار شدم بعد تیمم کردم و نمازم را خواندم. بعد صدای حاج جواد
سهلانی را شنیدم. عصایم را از چاله بیرون آوردم تکان دادم و صدا زدم که من این جا
هستم بیا مرا در بیار... آمد و مرا در آورد و به مسجد برد و لباس هایم را
هم شست. بعد که به خودم آمدم دیدم آن ناراحتی فکری و گره ای که در ذهنم بوجود
آمده بود از بین رفـته و حل شده. گویی این اتفاق بهانه ای شده بود برای
آن که آن مشکل بزرگ تر حل شود.
برای همین ایشان می فرمودند که اگر مشکلی داری و به مشکل دیگری برخورد کردی
خیلی خودت را نباز! چرا؟ به جهت این که شاید همان مشکل، مشکل
گشایت باشد.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:29 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شرفین امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) به جا می آورد، یکبار چون به حرم حضرت ابوالفضل (ع) می رسد، با خود می اندیشد که تا به حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است.
در راه، سیّد ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سیّد علی، سیّد علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل (ع) هستند، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید! به حرم حضرت ابوالفضل(ع) می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود.
آیت الله نجابت می گوید: «تکبیره الاحرام را که گفـت، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل(ع) به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریع تر از همیشه به پایان می رساند. به حرم امام حسین(ع) نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفـته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفـته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده، نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آوردند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد.» آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فـتح باب می شود. می گوید:
«آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین(ع) در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفـته؛ من هم یک قصیده برای امام حسین(ع) گفـته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را برایم باز کرد.»
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:23 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
برای رسیدن به مقام عزت، انسان باید اموری را در ارتباط با خداوند متعال مراعات کند. آن موارد عبارتند از:
1. ایمان
ایمان، خداباوری و قیامت، طریقی برای راه یابی به منبع عزت است. چنانکه قرآن میگوید: «و لله العزه و لرسوله و للمومنین»؛ عزت، مخصوص خدا، رسول و مومنان است.
در اصول فقه، قانونی است که میگوید: «تعلیق به وصف، مشعر به علیت است»؛
یعنی چون عزت مندی برای کسانی است که دارای صفت ایمان بوده و مومن باشند، بنابراین طبق قانون اصولی مذکور، این ایمان است که آنها را عزیز گردانیده و به ایشان عزت بخشیده است.
2. تذلل و خضوع در برابر خداوند
چون عزت در دست خداوند است، پس آن را باید در تذلل به درگاه او طلب کرد. امام علی (علیه السلام) میفرماید: «اعلم انه لا عز لمن لا یتذلل لله»؛
بدان کسی که در برابر خداوند، کوچکی نکند، به عزت نخواهد رسید.
گردن فرازی در برابر خداوند، انسان را به منبع عزت، نزدیک نخواهد کرد.
3. تذلل و کوچکی در برابر حق
برخی از مردم، عزت را در باطل جستوجو میکنند و بر این اشتباه خود اصرار دارند؛ در حالی که حقیقت طلبی، از لوازم ورود به مقام عزت است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «التذلل للحق اقرب الی العز من التعزز بالباطل»؛
کوچکی در برابر حق، به عزت نزدیکتر از این است که کسی خود را به واسطه باطل به عزت زند.
همچنین از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که:
«العز ان تذل للحق اذا لزمک»؛
عزت آن است که هرگاه با حق روبه رو شدی، در برابر آن فروتن باشی.
امام عسکری (علیه السلام) نیز فرموده اند: «ما ترک الحق عزیز الا ذل و لا اخذ به ذلیل الا عز»؛
عزیزی، حق را ترک نکرد، مگر این که به خواری کشیده شد و ذلیلی حق را نگرفت، مگر این که عزیز شد.
در نتیجه، حق و باطل، مدار عزت و ذلت هستند و انسان باید با دقت بنگرد که کدام یک را بر میگزیند.
4. اطاعت از خداوند
تقوا یعنی اطاعت خداوند که به دنبال آن، ایمان و باور دل، حاصل میگردد. اگر انسان، تقوا پیشه کند، یعنی اوامر و نواهی خداوند را در هر زمینهای به کار بندد، به سراپرده عزت، قدم خواهد گذاشت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در اینباره فرمودند: «ان الله تعالی یقول کل یوم: انا ربکم العزیز، فمن اراد عز الدارین فلیطع العزیز»؛
همانا هر روز، خداوند متعال میگوید: من خدای عزیز شما هستم؛ پس هر که عزت دنیا و آخرت را میخواهد، باید عزیز حقیقی را اطاعت کند.
با تامل در مفاد این حدیث پی میبریم که آنچه در این کلام قدسی خداوند آمده، در واقع سنتی است از سنتهای الهی؛ زیرا پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: هر روز خداوند این ندا را سر میدهد. آری، اطاعت عزیز، انسان را به منبع عزت واقعی، نزدیکتر میکند. نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به ابوامامه فرمود: «اعز امر الله یعزک الله»؛ دستورات خداوند را عزیز بدار تا او تو را عزیز بدارد.
نکته مهمی که باید به آن توجه کرد این است که اطاعت خداوند، عزت واقعی را به انسان عطا میکند. حدیث شریفی از امام صادق (علیه السلام) نیز گویای همین حقیقت است: «من اراد عزا بلا عشیره و غنی بلا مال و هیبه بلا سلطان لینقل من ذل معصیه الله الی عز طاعته»؛ هر کس که عزت بدون خویشاوندی، بینیازی بدون مال و هیبت بدون قدرت را میخواهد، باید از خواری معصیت خداوند به عزت اطاعت او نقل مکان کند.
ناگفته پیداست که معصیت خداوند، خود مساوی خواری و خفت است. این حقیقت را در روایت دیگری، چنین میخوانیم: «اوحی الله تعالی الی داوود(علیه السلام): یا داوود! انی ... وضعت العز فی طاعتی و هم یطلبونه فی خدمه السطان فلا یجدونه»؛
خداوند متعال به حضرت داوود (علیه السلام) چنین وحی فرمود: ای داوود! من عزت را در اطاعت و فرمان برداری خود قرار دادم؛ اما مردم آن را در خدمت به قدرتمندان طلب میکنند پس آن را نمییابند.
امام علی (علیه السلام) میفرماید: هنگامی که خواهان عزت شدی، آن را با اطاعت و فرمانبرداری خداوند طلب کن.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:19 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
امام زمان علیه السلام در بخشی از جواب های خود به پرسش های اسحاق بن یعقوب می فرمایند: « لیس بین الله عزوجل و بین أحد قرابه ، و من أنکرنی فلیس منی و سیله سبیل ابن نوح»
بین خداوند عز و جل و هیچ کس قرابت و خویشاوندی نیست و هر کس مرا انکار کند از من نیست و راه او راه فرزند نوح است.
این حدیث را روایتی که شیعه و سنی در کتب روایی خود آورده اند تایید می کند و آن اینکه: «مثَل اهل بیت من،مَثَل کشتی نوح است هر کس سوار بر آن شود نجات می یابد و کسی که از آن تخلف کند غرق خواهد شد»
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:12 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
امام زمان علیه السلام در بخشی از نامه ای که به شیخ مفید ارسال داشته اند نوشته اند:
«فلیعمل کلّ امرء منکم بما یقرب به من محبّتنا و یتجنّب ما یدنیه من کراهتنا و سخطنا»
«پس هریک از شما باید کاری کند که وی را به محبت و دوستی ما نزدیک سازدد و از آنچه خوشایند ما نیست و باعث خشم و کراهت ما می شود دوری کند.»
روشن است که محبت اهل بیت علیهم السلام جنبه شخصی و فردی ندارد بلکه به ملاک خدایی است. زیرا هر گاه اهل بیت علیهم السلام مشاهده کنند که شیعیان و منتسبان به آنان کارهایی را انجام می دهند که مورد رضایت الهی است و نیز از کارهایی که سخط و غضب خداوند است اجتناب می کنند خوشحال شده و به آنان می بالند.
در نتیجه بر ما است که اگر دنبال جلب محبت آقا امام زمان علیه السلام و دوری از غضب آن حضرت هستیم کاری نکنیم که از ایشان دورشده و از عنایاتش محروم گردیم و از طرف دیگر سعی ما بر این باشد که اعمال و رفتاری را انجام هیم که هر چه بیشتر ما را به ایشان نزدیک گرداند.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 3:10 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
چرا ما نمی توانیم خدمت امام زمان علیه السلام برسیم؟
اولا: ما باید ملاحظه کنیم که وظیفه ما در این عصر و زمان غیبت چیست و برای رسیدن به کمالی که هدف خلقت ما قرار گرفته چه باید بکنیم؟
وظیفه ما جز عمل به دستورات و وظایفی که از ناحیه امام معصوم علیهم السلام به ما ابلاغ شده و رسیده چیز دیگری نیست . اگر چه مجرد ملاقات حضوری خود نیز شرفی خاص است.
ثانیا: منشامحرومیت از ملاقات حضرت علیه السلام و غیبت ایشان خود ما بوده ایم و خود ما نیز می توانیم با برداشتن موانع ظهور در رفع این محرومیت ها سهیم باشیم.
ثالثا: برای هر امتی در هر عصر و زمانی یک نوع امتحان است و مسأله غیبت امام زمان علیه السلام در این دوره برای هر جامعه شیعی یک نوع امتحان بزرگ محسوب می شود.
رابعا: کسی نگفته ما نمی توانیم خدمت آقا امام زمان علیه السلام مشرف شویم. این امر برای هر کس مقدور است ولی مقداری سخنیت لازم دارد. باید غبار و زنگار را از چشم و دل زدود تا قابلیت لقای حضرت را پیدا کرد.
و به طور کلی احتیاج به دویدن نیست بلکه اگر خود را اصلاح کنیم آن حضرت خود به دیدارمان خواهد آمد.