طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 5:15 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 5:13 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
وقاحت یعنی بیحیایی
در مباحث اخلاقی، رذیلهای تحت عنوان «وقاحت» مطرح است که من میخواهم توضیح دهم، گاهی در ارتباط با شهوت قرار میگیرد و منشأ آن شهوت است و گاهی منشأ آن غضب است. «وقاحت» از نظر لغت، به معنای «بیشرمی» است که ما هم این لفظ را در همین معنا استفاده میکنیم. بحث ما «حیا» است نه بی حیایی ولی از آنجا که گاهی تعریف به ضد، مطلب را خوب تفهیم میکند مجبورم اوّل این رذیله را بگویم بعد سراغ آن فضیلت بروم. علما میگویند: «یعرَفُ الاشیاء بأضدادها». چون ضدّ او حیا است و من میخواهم بحث ضد را بکنم،. خود ما هم در محاورات عرفیمان میگوییم: فلانی خیلی بیحیا است؛ و منظورمان همین وقاحت است. یا میگوییم وقیح است یا بیحیا است. این یک بحث لغوی بود.
علمای اخلاق، وقتی وقاحت را از نظر اصطلاح تعریف میکنند، میگویند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتکاب محرّمات شرعیه، قبایح عقلیه و عرفیه». «عدم مبالات نفس از ارتکاب» به تعبیر ما یعنی «پررویی». اگر انسان، کاری را که از دیدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روی خود نیاورد و برایش اهمیت نداشته باشد، انسان پررو و بیحیایی است. از نظر درونی، برای چنین کسی ذرّهای ناراحتی ایجاد نمیشود.
قبایح عقلیه در ارتباط با عقل عملی است، چون ادراک حُسن و قُبح مربوط به عقل عملی است. محرّمات شرعیه هم یعنی دستورات شرعی. لذا منشأ این که یک نفر با این که میگوید: من معتقد به معاد و نبوّت و همه اینها هستم، در عین حال گناهی میکند و از نظر درونی هم هیچ ناراحتی برایش ایجاد نمیشود، منشأ این عدم مبالات نفس، بیحیایی است. حالا چه شده که او بیحیا شده است، بحث مفصّلی است که قبلاً در همین مباحث تربیتی به آن اشارهای کردم، اما در آینده به آن بحث میرسم و مفصّل صحبت میکنم.
روایتی در اصول کافی به نام حدیث عقل و جهل است که در آن بیش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشکر عقل چیست؟ لشکر جهل چیست؟ در آنجا هم مسأله حیا مطرح هست. البته از ضدّ حیا که میگوییم قباحت و وقاحت است، در آنجا تعبیر به خُلع میکند که من انشاءالله همه اینها را در آینده بحث میکنم که چرا در آن روایت، تعبیر خُلع است؟ روایت را سماعه از امام هفتم(علیهالسلام) نقل میکند. من هم تحت همین عنوان خُلع در محیط خانوادگی، بحث کردم و گفتم که معنای خُلع، پردهدری است، حیا را هم گفتم که پردهداری است.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم): شخص بیحیا دین ندارد
ممکن است برخی بخواهند اعمال وقیح خودشان را توجیه کنند، ولی شما فریب این چیزها را نخورید و بدانید که این کارها از عدم تعادل قوای نفسانی نشأت گرفته است. من اخیراً میشنوم که درباره کسی که فحاشی میکند، میگویند: او ادبیاتش خوب نیست. او دارد فحش میدهد و دیگران میگوید: چیز مهمّی نیست ادبیاتش خوب نیست! ما اخیراً داریم این حرفها را میشنویم. یک نفر آدم بیحیا و بیشرمی است و حتی آدم بیدینی است، چون بسیاری از این بیشرمیها خلاف شرع است، اما میگویند: مهم نیست، ادبیاتش خوب نیست یا بدسلیقه است!
حالا من روایاتی را میخوانم که فرمودند: لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ. کسی که حیا ندازد، ایمان ندارد. در روایتی پیغمبر میگوید: لا دینَ لِمَن لا حَیاءَ لَه؛ هرکس حیا ندارد، اصلاً دین ندارد. بحث ما بحث تقریباً سلسلهوار و علمی است. من الآن در مورد بحث ریشهیابی حیا وارد شدهام که بسیاری از رذائل اخلاقی، به خاطر افراط قوای نفسانی است.
حالت افراطی شهوت و غضب را گفتم و برایش مثال هم زدم. این قوا، حالت تفریطی هم دارند؛ یعنی گاهی شخص به آن مقدار که باید از این قوا بهره بگیرد، نمیگیرد. مثل عدمغیرت که ما به آن بیغیرتی میگوییم. این به خاطر حالت تفریط غضب است. یا فرض کنید کتمانحق؛ اینکه کسی حق را میپوشاند، برای این است که جرأت ندارد حق را بگوید. این حالت تفریطی غضب است و به چنینی شخصی میگویند: ترسو!
گاهی ممکن است که شهوت منشأ یک رذیله شود و غضب هم منشأ همان رذیله شود، با این که اینها دو نیروی جدا از هم هستند؛ شهوت یک نیرو در انسان است، غضب هم نیروی دیگری در انسان است، ولی اینها هر دو منشأ یک رذیله میشوند. گاهی هم حتی ممکن است «وهم» نیز موثّر باشد. البته من چون نمیخواهم بحث پیچیده شود، همین دو قوّه را میگویم.
3بیحیایی سرسلسله شرارتها است
به جای حساس بحث رسیدیم که گفتم بحث اساسی است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسی مباحث گذشته تربیتی ما است. حالا من برایتان چند روایت میخوانم. یک؛ «القحة عنوان الشر» عنوان همه زشتیها وقاحت و بیشرمی است. عنوان یعنی «تیتر»، یعنی اگر بخواهی برای شرور، یک تیتر بگذاری، آن بیحیایی است. همه شرور زیرمجموعه بیحیایی است.
حالا روایت دیگری که خیلی روشنتر است، میفرماید: «رأس کل شر القحة» سرآمد هر شری بیحیایی است. یک روایت از امام صادق علیهالسلام است که می فرماید: «الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْکُفْرِ» سرآمد همه اینها بیحیایی است، یعنی سرآمد نفاق، شقاق و کفر این است.
همه دین، حیا است
روایات دو نوع است، یک دسته وقاحت را مطرح میکند، مثل این روایاتی که الآن خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در یک دسته از روایات، ضدّش را وطرح میکنند و میگویند: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ» بی شرم ایمان ندارد. این ضدّ وقاحت است. روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمودند: قال رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم): «الحیا هو الدین کلُّه» پیغمبر با این سخن، کار را تمام کرد. اصلاً دین حیا است. لذا آن روایتی که از امام صادق (علیه السلام) خواندم در باب وقاحت که فرمود: صدر نفاق و شقاق و کفر، بیحیایی است، همه با همدیگر همسو است. این بحث، بحث مفصّلی است که انشاءالله اگر خدا توفیق عنایت کند بیش از سابق تذکّراتی هم داشته باشم. وقاحت و در مقابلش حیا، در تخریب و سازندگی انسان نقش اساسی دارد که من بعد در بحثم وارد آن میشوم. اگر حیا نباشد، دست ما هم از انسانیت خالی است و هم از الهیت. نه انسان هستیم و نه متدین. در دو رابطه من دارم مطرح میکنم، هم عقل عملی و هم بُعد معنوی. از هر دو، دست خالی میشود که بعد انشاءالله وارد میشوم.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 5:4 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
یک زن آلمانی که به اسلام گرویده است میگوید: اسم قبلی من زابنیه است ماجرای تشرفم به اسلام از این قرار است که در آلمان در همسایگی ما یک خانواده مسلمان اهل ترکیه زندگی میکرد.
دختران آنها در مدرسه با من دوست بودند و با هم رفت وآمد داشتیم. وقتی به خانه آنها میرفتم میدیدم آنها نماز میخوانند. کم کم به واسطه آنها با اسلام آشنا شدم و در مسجد اسلامی هامبورگ به دین اسلام تشرف یافتم...
هر موجودی برای مصونیت یافتن از آسیب دشمن به دنبال پناهگاهی میگردد تا در سایه آن احساس امنیت و آرامش کند. شما اگر یک لاک پشت را در نظر بگیرید، مشاهده میکنید که چگونه درون پوستی سخت و مقاوم است تا از گزند دشمن در امان باشد و چنان چه به طاووس بنگرید، متوجه میشوید که طاووس تا وقتی پر دارد زیبا و قشنگ است، اگر پر را از او بگیری و عریان بشود، زیبایی خود را از دست میدهد.
حجاب برای زن همانند پر برای طاووس است. غنچه تا غنچه است، در حجاب است و هیچ کس هوس چیدن آن را نمیکند؛ اما همین که حجاب را کنار نهاد وباز شد آنرا خواهند چید. وقتی که چیدند، ممکن است آن را چند روزی در جای مناسب قرار دهند اما دیری نمیپاید که پژمرده و پرپر میشود و آن را در سطل زباله میریزند.
خواهران باحجاب هم همچون غنچهاند. هیچ کس دست طمع و تصرف به سمت آنها دراز نمیکنند اما اگر این حجاب را کنار گذارند مورد طمع دیگران واقع میشوند.
اگر شما به میوه بنگرید، متوجه میشوید تا پوست برتن دارد مدتهای زیادی دوام خواهد داشت. ولی وقتی پوست میوهای گرفته شود، دوام چندانی نخواهد داشت.
حجاب از نظر من همانند پوست میوهای است که تازگی و سلامت آن را حفظ میکند تا زمانی که زنها حجاب و عفت دارند، از طراوت و زیبایی و تازگی و سلامت بهره مندند.
حجاب برای من نه تنها زحمت و تحمیل نیست بلکه یک اصل خدشهناپذیر است که از عقیدهام سرچشمه گرفته و درصد دم عقیده و حجابم را برای زنان آلمانی و برای همگان توضیح دهم. من دریافتهام که حجاب یک ارزش است و ارزشهای دیگر در کنارحجاب به من ارزانی میشود.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:42 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
بطور کلّی گناه دل را سیاه می کند و لذت مناجات و عبادت را از ذائقه روح انسان دور می کند چرا که معرفت حق تعالی با دل تاریک ممکن نیست. گناه، آثار و پیامدهای خاصی هم در دنیا و هم در آخرت به همراه دارد و این غیر عذاب های دنیوی و اخروی هر گناه است. در قرآن و روایات اسلامی به بعضی از این امور اشاره شده است، به طور مثال دروغگو در قرآن ملعون خوانده شده است.
عمل هر کسی معلول اوست و معلول همواره با علّت خود است؛ لذا در آخرت هر کسی عمل خود را به دوش می کشد. «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ــ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ:[1] پس هر کس، هم وزن ذرّهاى کار خیر انجام دهد خود آن عمل خیر را مىبیند. ــ و هر کس، هم وزن ذرّهاى کار بد کرده، خود آن عمل بد را مىبیند.»
گناهکار مثل کسی است که سوزنی را در چشم خود فرو می کند، نتیجه تکوینی و معلول طبیعی این کار، کور شدن است. بسیاری از گناهان حقیقتاً کور کننده چشم حقیقت بین انسان هستند؛ لذا نمی گذارند شخص در دنیا حقایق و خوبی ها را ببیند؛ کما اینکه در آخرت نیز نمی گذارد شخص باطن این حقایق و خوبی ها را که نعمت های بهشتی است مشاهده نماید. «وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلا:[2] و کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است.»
آیات قرآن مجید درباره عذاب ابدى به چندین گروه اشاره کرده است:
1- کفر: «آن کسانى که کافر شدند و به عقیده کفر مردند، البته بر آن گروه است لعنت خدا و ملائکه و تمام مردمان»[3].
2- ستمگرى: «آنان را که کافر و ستمگر شدند هیچ گاه خدا نخواهد آمرزید و به راهى هدایت ننماید و گرچه راه جهنم که تا ابد در آن خواهند زیست و این براى خدا آسان است»[4].
3- نفاق: «خدا مرد و زن از منافقان و کافران را وعده آتش دوزخ و خلود در آن داده. همان دوزخ برای آنها کافى است و خدا آنها را لعن کرده و به عذاب ابد مىافکند»[5].
4- تکبر: «پس، از هر در به دوزخ داخل شوید که در آنجا همیشه معذب خواهید بود و جایگاه متکبران که دوزخ است بسیار بد منزلگاهى است»[6].
5- تکذیب آیات خدا: «و آنان که آیات ما را تکذیب کردند، آنها اهل آتش دوزخ و در آن مخلّدند و آن جا بسیار بد منزلگاهى است»[7].
6- قتل عمد: «هرکس م?منى را به عمد بکشد، مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعن کند و عذابى بسیار شدید مهیا سازد»[8].
پس هر کس، هم وزن ذرّهاى کار خیر انجام دهد خود آن عمل خیر را مىبیند. ــ و هر کس، هم وزن ذرّهاى کار بد کرده خود آن عمل بد را مىبیند
7- تجاوز از حدود الهى: «هر که نافرمانى از خدا و رسول کند و تجاوز از حدود الهى نماید، او را به آتشى در افکند که همیشه در آن معذب است و همواره در عذاب ذلت و خوارى خواهد بود»[9].
8- دشمنى با خدا و رسول: «آیا نمىدانند که هر کس با خدا و رسولش به دشمنى برخیزد، آتش دوزخ کیفر دائمى او است و این به حقیقت ذلّت و خوارى بزرگ است»[10].
9- احاطه بد کردارى: «آرى، هر کس اعمالى زشت اندوخت و کردار بد به او احاطه نمود، چنین کس اهل دوزخ است و در آن آتش، به عذاب جاوید گرفتار خواهد بود»[11].
10- رباخوارى: «خداوند تجارت را حلال کرده و ربا را حرام. هر کس پس از آن که پند و اندرز کتاب خدا بدو رسید از این عمل (ربا خوردن) دست کشد، خدا از گذشته او در گذرد و عاقبت کار او با خداى مهربان باشد و کسانى که از این کار دست نکشند، آنان اهل جهنماند و در آن جاوید معذب خواهند بود»[12].
11- دوستى و همکارى با دشمنان اسلام: «با آن که اهل کتاب مدعى ایمانند، باز بسیارى از آنها را خواهى دید که با کافران (بتپرست و منکران) دوستى مىکنند و ذخیرهاى که براى خود پیش مىفرستند و آن غضب خدا است، بسیار بد ذخیرهاى است و براى آنها در دوزخ عذاب جاوید خواهد بود»[13].
12- شرک: «مشرکان را نرسد که مساجد خدا را تعمیر کنند در صورتى که به کفر خود شهادت مىدهند، خدا اعمالشان را نابود خواهد گردانید و در آتش دوزخ آنها جاوید و معذب خواهند بود»[14].
13- گناه پیشگى: «کسانى که مرتکب اعمال بد شدند، به قدر همان اعمال مجازات شوند و به خوارى و رسوایى در افتند و ایمنى از عذاب خدا نیابند، گویى روى سیاه آنها قطعهاى از شب ظلمانى است. آنان اهل آتش دوزخ و در آن همیشه معذباند»[15].
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:34 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
ارزنده ترین گوهر مقصود نماز است
زیبنده ترین هدیه به معبود نماز است
فرمود علی شیر خدا ، ساقی کوثر
در مکتب ما شاهد و مشهود نماز است
این نکته رسول مدنی گفت به سلمان
سری که به توفیق تو افزود نماز است
در دادگه عدل خدا روز قیامت
از صلح حسن مقصد و مقصود، نماز است
از آمدن کرب و بلا آنچه به عالم
مقصود حسین بن علی بود نماز است
آن روز که آید ز پس پرده غیبت
اول هدف مهدی موعود نماز است
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:27 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
آقاى سید محمد حسن قاضى، بیان کردند که : یکى از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان، به ما، هـم جـریـان
بـرق را نـشـان بـدهـد و هم رادیو و سر آن رابراى ما کشف نماید. ما هم شاید مـخـفـیـانـه رفـتـیـم مـنـزل آن فـامـیـل و
دیـدیـم آنـچـه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفـت آور انتقال صوت را (که تازه آمده بود)، یعنى رادیو را هم دیدیم و برخى
آهنگهایى را که پخش مى کرد شنیدیم. در این میان، نمى دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان
آمد و این شـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است، حتى حقانیت خدا و معاد را. خیلى شگفـت زده شدم و
قدرى بحث و مناقشه کردم؛ ولى فایده اى نداشت. قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه
بپردازیم .روز بـعد، در صحن مطهر حضرت على (ع) که میعادگاه همگان بود، در زاویه اى نـشـسـتـه بودم و منتظر فامیل که
بیاید و باهم برویم منزلشان. در این اثنا و به طور غـیـره مـنتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسى هستى؟ من که مى دانستم
پدرم ازاین فرد فـامـیـل و پـدرش خـوشـش نـمـى آیـد، نخواستم بگویم که منتظر چه کسى هستم. و ایشان فـرمـودنـد:
بیا با من! و من همراه پدر به راه افـتادم. در صحن مطهر درى هست به سوى بـازار عبا دوزها. وارد بازار شدیم و رفـتیم
نشستیم در مغازه یکى از دوستان قدیمى ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم .
من گاهى دلم شور مى زد که نکند فلانى سر وعده بیاید و مـن خـلاف وعـده کـردم بـاشـم. ایـشـان در فـرصـتـى کـه صـاحـب
مـغـازه مـشغول صحبت با مشترى بود، رو به من کرد و گفـت: او را فراموش کن، او نخواهد آمد و حـتـى اگـر بـیـایـد، بحثهاى
شما نتیجه اى ندارد جز ضیاع وقت. او با متانت از آن عـبـا دوز خـواسـت کـه عـبـاى زیـبـا و مـد آن روز را بـراى مـن بـدوزد
و مـن هـم خـیـلى خوشحال شدم و روز بعد رفـتم و عبا را گرفـتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عـبا خوشت آمد؟
گفـتم: آرى گفـت: به اندازه خوشحالى اى که از غلبه بر فلان حـاصـل مـى شـد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم
که گویا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـیـل و دیـدن بـرق و شـنـیـدن رادیـو
را بـراى مـا نـقـل مـى کـنـد، بدون کم و کاست!
پرسیدم: چه کسى این مطلب را براى شما بازگو کرده است؟
سکوت کرد و چیزى نگفـت.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:21 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
یـکـى از شـاگردان مرحوم على آقاى قاضى که قدرى جوان هم بود، روزى مرحوم قاضى مى بیند که او روز به روز رنگش
زرد و خودش لاغر مى شود. از ایشان مى پرسد: چه کار مى کنى که این طور مى شوى؟ جواب مى دهد: هر شب غیر
از مقررات عادى، یک ختم قرآن انجام می دهم و تقریبا خواب ندارم. ایشان مى فرماید: از امشب فکر کن که من در
مـقـابـلت نـشـسـتـه ام و بـخـوان !آن شخص فردا آمد و گفـت: بیشتر از یک جزء نـتـوانـسـتـم بـخـوانـم. بـعـد از
چـنـد روز دسـتـور مـى دهـد کـه خـیـال کـن برای امام زمان(ع) مى خوانى و یا پیامبر و یا على(ع). فردا آمـد و گـفـت:
هـر چـه کـردم نتوانستم بیشتر از یک حزب بخوانم. بعد از چند روز فـرمـود: خـیـال کـن بـرای خـدا مـى خـوانـى! مـى گـویـنـد
آن جـوان از اول قـرآن شروع نموده بود و در ایاک نعبد و ایاک نستعین مانده بود و صبح همان شب از دنیا رفـت.
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:17 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
حاج میرزا على آقا قاضى بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مى رفـت و زیارتش دو الی چهار ساعت به طول
مى انجامید و بر مى گشتند و با خود به حال سکوت مى ماند و خسته هم نمى شد!
عالمى بود در طهران، به نام مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى -رحمه الله علیه- که ایشان از شاگردان سلسله
اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بودند. از قول ایشان نقل شده که: من مدت ها مى دیدم که مرحوم قاضى،
دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود گفـتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان
را شاد کند؛ کارهاى لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت. این اشکال در دل من بود اما به احدى ابراز نکردم،
حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفـتم، تا آن که از نجف اشرف عازم مراجعت
به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم، این نیت هم در ذهن من بود و کسى از آن مطلع نبود.
شبى بود مى خواستم بخوابم، در آن اطاقى که بودم در طاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتاب هاى علمى و دینى؛
در وقت خواب طبعاً پاى من به سوى کتاب ها کشیده مى شد. با خود گفـتم برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم،
یا نه لازم نیست؟ چون کتاب ها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفـته، این هتک احترام به کتاب نیست.
در این تردید و گفـتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم. صبح که به محضر استاد مرحوم قاضى
رفـتم و سلام کردم، فرمود: علیکم السلام، صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوى کتاب ها هم هتک
احترام است! بى اختیار هول زده گفـتم: آقا شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟! ایشان فرمودند:
از وادى السلام فهمیده ام!
عـارف از پرتــو می راز نهــانـی دانست گوهـر هر کس از این لعل توانی دانست
شرح مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:11 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
آیت الله ابراهیم امینی از استادشان علامه طباطبائی، نقل کرده اند:
«هنگامی که از تبریز به قصد ادامه تحصیل علوم اسلامی به سوی نجف اشرف حرکت کردم، از وضع نجف بی اطلاع بودم،
نمی دانستم کجا بروم و چه بکنم. در بین راه همواره به فکر بودم که چه درسی بخوانم، پیش چه استادی تلمذ نمایم و
چه راه و روشی را انتخاب کنم که مرضی خدا باشد.
وقتی به نجف اشرف رسیدم، لدی الورود رو کردم به قبه و بارگاه امیرالمؤمنین (ع) و عرض کردم:
«یا علی! من برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده ام ولی نمی دانم چه روشی را پیش گیرم و چه برنامه ای
را انتخاب کنم، از شما می خواهم که در آنچه صلاح است مرا راهنمایی کنید.» منزلی اجاره کردم و در آن ساکن شدم.
در همان روزهای اول، قبل از اینکه در جلسه درسی شرکت کرده باشم در منزل نشسته بودم و به آینده خودم فکر می کردم.
ناگاه درب خانه را زدند، درب را باز کردم دیدم یکی از علمای بزرگ است، سلام کرد و داخل منزل شد. در اتاق نشست و خیر
مقدم گفـت. چهره ای داشت بسیار جذاب و نورانی، با کمال صفا و صمیمیت به گفـتگو نشست و با من انس گرفـت، در ضمن
صحبت اشعاری برایم خواند و سخنانی بدین مضمون برایم گفـت: «کسی که به قصد تحصیل به نجف می آید خوب است علاوه
بر تحصیل، به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند.»
این را فرمود و حرکت کرد. من در آن مجلس شیفـته اخلاق و رفـتار اسلامی او شدم. سخنان کوتاه و با نفوذ آن عالم ربانی
چنان در دل من اثر کرد که برنامه آینده ام را شناختم. تا مدتی که در نجف بودم محضر آن عالم با تقوی را رها نکردم،
در درس اخلاقش شرکت می کردم و از محضرش استفاده می نمودم.
آن دانشمند بزرگ کسی نبود
جز آیت الله سید علی قاضی(ره).
نوشته شده در تاریخ 95/11/9 ساعت 4:6 ص توسط سیدمهدی ملک الهدی
سید محمد حسن قاضی فرزند علامه در مورد مادشان چنین نقل می کنند: «ایشان به آقای قاضی می گفـت که:
آخر من سال های سال در منزل تو هستم، تو یک قرآن
خواندن به من یاد ندادی! آخر تو چه آقایی هستی؟
(این قرآن یاد دادن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی مشکل است)
آقا فرمودند: تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان. و بعد ایشان به این صورت صلوات
می فرستادند و قرآن می خواندند. ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفـتیم، من می آمدم به مادر می گفـتم:
این آیه ای که من می خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می کرد و نشان می داد.
یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود ولیکن اشاره می کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین می کرد!.»