پيام دوستان
.: ام فاطمه :.
ديروز 11:46 صبح
عزيز دلم.. بهترينم که برام خيلي ارزشمندين و نه تنها جايگاه ويژه اي در قلبم داريد بلکه ارادتي خاص به شما دارم عزيزم.. چقدر اين پستت به من حال خوب داد منجمله بعد از اون چند روز تشويشي که درگيرش بودم و روح و روانم ناآرام
و بهم ثابت شد ارزشش رو داري که دلم رو به دريا بزنم و دلِ ناآرومم رو برات بازگو کنم و چقدر با اين پستت خوشحال و آروم شدم.. :-D @};-
.: ام فاطمه :.
ديروز 11:46 صبح
الهي هميشه موفق باشي و در اوج موفقيت بدرخشي عزيزم:) @};- ان شالله زندگيت هميشه بر وفق مرادت باشه و خدا بهت طول عمر باعزت و زندگي پر از خير و برکت و به جسمت سلامتي ببخشه@};-
.: ام فاطمه :.
ديروز 11:45 صبح
2. زمان زيادي روي اين اثر کار کردم، با وسواس و دقت زياد. خسته ميشدم ولي راضي نه. تا درنهايت به اين ترکيب رسيدم.بعضي کارها، دست آدم را ميگيرند مثل کودکي نوپا و قدم به قدم ميبرند تا به آنجا که بايد. بعضي کارها صاحب دارند.
3. تلاشم اين بود که چهره در عين صلابت، منعکسکننده نشاط و آرامش باشد.4. طرح سبز ميانه کار، برگرفته از سرو است به نشان مقاومت و نماد نشسته بر پرچم لبنان.@
چقدر زيبا هنر را به تسخير فکر و دست درآورده اي..و باشکوه و ابهتي خاص و هميشگي چشم ها را محو اين هنرمندي بي بديلت نموده اي..هزاران آفرين به شما وانديشه ي وسيع و دستهاي هنرمندانه ات که ذهن و هنر را تا اوج به پرواز در مي آوردهنرمند فرهيخته هميشه برفراز آسمان هنر بدرخشي . :-) @};-
+
خانم نورالزهرا عزيز
آبجي دوست داشتني
حضور دوباره اتان رو به جمع صميمانه ي ياران پارسي
و آبجي هاي گلم خوش آمد ميگم
دلمون برات يه ذره شده بود
از ديدنت بسيار خوشحالم عزيز
نور الزهراء
ديروز 12:33 صبح
4 فرد دیگر
21 فرد دیگر
+
امروز رفته بودم يه جايي که توي سالن يه تعداد خانوم و آقا بود که رو صندلي نشسته بوديم..يه لحظه مثل اينکه بمب منفجر شده باشه سالن از صداي جيغ زن و مرد ترکيد و هر کي پريد رو صندلي و.....:-o فقط خودم هنوز تکون نخورده بودم که نميدونستم چي شده ديدم اينهمه جيغ و پريدن و.....
فقط به خاطرِ يه موش کوچولوئه :-|
*موش واقعا ترس داره!!؟؟* :-/.
.
*يه خاطر از موش تو مشهد بگم*:D
نور الزهراء
ديروز 12:29 صبح
قرار بود براي نماز صبح منو خواهرم بريم حرم که خواهرم نيومد با اينکه حرم نزديک هتل بود ترجيح دادم اون وقت نيمه شب تنها نرم و نماز صبح رو تو هتل بخونم و هوا که روشن شد برم حرم..ساعت 6 رفتم حرم چون تنها بودم ديگه به زمان توجه نداشتم و واسه خودم تو حرم موندم تا ساعت 9:30 ..
ساعتمو نگاه کردم ديدم از وقت صبحانه گذاشته و ديگه نميتونم برم صبحانه خوري.. تو وسط راه ، دلم هواي شربت خاکشير کرد يه ليوان سفارش دادم چون روم نميشد تو عموم بخورم، به آقاهه گفتم ميتونم بيام داخل مغازه ! ، رفتم رو نيمکتي که تو مغازه بود نشستم نصفِ شربتو خوردم ديدم يه موش بزرگ از زير پام رد شد رفت زير يه بشکه بزرگ که روبروم بود.. به آقاهه گفتم يه موش رفت زير اون بشکهه...
{a h=banoyedashteroya}همابانو{/a} بله چند ماه قبل تو اينستا يک نفر موهاي گربه رو شانه ميزد و روشن کرد چه جک و جونورهايي زير اون موهاي مخملي پنهان شدند . جالبه که بعد از نوشتن اين خاطره در موردش با پسرم صحبت کردم اون هم يادش بود که اسم گربه رو ميو ميو گذاشته بوديم :) اون موقع کمتر کسي مثل حالا آگاه بود يادم نيست فرش چه شد اما چون جسد موش سالم بود شستشو نداديم :D
+
برتولت برشت در کتاب زندگي گاليله ميگه* " کساني که نانشان آمادست نميخواهند بدانند که نان چگونه پخت ميشود آنها ترجيح ميدهند شکرگزار خداوند باشند تا نانوا" *
همابانو
103/8/29
به نظرم برتولت کاملا درست ميگه ما نون رو ميخوريم و کاري نداريم که چطوري درست ميشه فقط خدا رو شاکريم و هميشه هم نون داريم! بنابراين اگه ما زندگي خودمون رو با اين فرمول تو جدول تناسب بذاريم ميشه خدا رو به خاطر چيزايي که دوست داريم داشته باشيم اما نداريم هم شکر کنيم! طوري که انگار اونا رو تو مشتمون داريم تا خداي بزرگ واسمون فراهمشون کنه.